🔸آرام آرام گام بر می داشت. گویی می دانست دیگر اهل خانه را نخواهد دید. از مدخل خانه تا سر کوچه، چند مرتبه برگشت و اهل خانه را نگاه کرد. نیم ساعتی از رفتنش نگذشته بود که در منزل باز شد و آقا حسین وارد حیاط شد. پدر علت بازگشت او را پرسید و او با لبخند همیشگی اش گفت: پلاکم را جا گذاشته بودم.
او میرود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود
🔸حسین در عالم رویا دیده بود که در بیابانی تشنه به دنبال آب می گردد در حالی که ترکش به گردنش اصابت کرده و تشنه از دنیا می رود. این خواب را تنها برای قدیر علی رضایی تعریف کرد و از او خواست برای کسی بازگو نکند.
🔸ماه مبارک رمضان ، سیدحسین، دوربین به دست مشغول شناسایی منطقه برای عملیات رمضان بود. قمقمه آبش خالی و تشنگی بر او چیره…
ادامه